حمایت آیت الله جوادی آملی از طب اسلامی
طب اسلامی یک تابلو است که راه رسیدن به تمدن اسلامی را نشان میدهد
مطلبی که می خوانید خلاصه ای از نظرات آیت الله جوادی آملی مدرس عالی حوزه علمیه قم و مفسر قرآن کریم در نقد علم جدید خصوصا علم طب امروزی می باشد.
منحصر کردن مباحث طب اسلامی در تـغذیه و روش های درمانی به هیچ عنوان به نفع جریان طب اسلامی نیست. در واقع طب اسلامی یک تابلو است که راه رسیدن به تمدن اسلامی را نشان میدهد و مبلغّی است که از معارف و مفاهیم ناب اسلامی تبلیغ می کند.
طب اسلامی فقط نیامده است که بگوید برای درمان فلان بیماری انجیر بخورید! آمده است بگوید راه حقیقی رشد و کمال بشر در هر زمینه ای بازگشت به آموزه های الهی است و برای رسیدن به علومی که نافع حقیقی بشر است راهی جز دین وجود ندارد. طب اسلامی میخواهد بگوید که برای شناخت انسان که موضوع علم طب است هیچ راهی جز سوال از خدایی که خالق انسان است وجود ندارد و راه های دیگر بیراهه هایی هستند که دشمنان حقیقت و ائمه ضلالت برای انحراف انسان از صراط مستقیم ساخته و پرداخته اند. طب اسلامی عرصۀ مبارزه ایست برای احیاء هویت گمشدۀ انسانی در پس حیوان انگاری های شیطانی مدرنیسم.
وقتی معرفتشناسی فقط تجربی شد، محصول آن، فلسفۀ الحادی است که رهاورد و بازدۀ آن نیز متفاوت با رهاوردها و بازدۀ فلسفۀ الاهی است.
آیت الله جوادی آملی در دیدار رئیس دانشگاه حضرت معصومه(سلام الله علیها) و مدیران روابط عمومی منطقه ۳ دانشگاههای کشور بیان کردند: کار اصلی دانشگاه، اسلامی کردن دانش است نه اینکه مسلمان بپروراند. الان لاشه علم در دانشگاهها تدریس میشود نه خود دانش.
دانش کنونی دانشگاهها و متون درسی، توان آن را ندارد که انسان را الهی بار بیاورد.
بسیاری از غربیها، انسان را حیوانی میدانند که حرف میزند، لذا همایشهایی را برای شناسایی بیماریهای مشترک انسان و حیوان برگزار میکنند. اینها انسان را که «معلوم» است در حد حیوان تنزل میدهند.
غربیها بدترین جفا را به علم شریف طب کردند، برای اینکه علم شریف طب را که «معلوم» است، به بیطاری (علم دام پزشکی) تنزل دادند و وقتی «معلوم» تنزل پیدا کرد، «علم» هم تنزل پیدا میکند.
اگر علوم را که چشم و چراغ دانشگاه است به دست غربیها بدهید، آنها به جای اینکه علوم را بالا ببرند، جایگاه آن را تنزل میدهند.
دانشگاه اول باید انسان را بشناسد و بشناساند و بعد علوم را اسلامی کند، به خاطر اینکه علوم ما یا انسانی است و یا اگر انسانی نبود، کاربردش برای جامعه انسانی است.
اینکه میبینید تمام این بیماریها و داروها را روی موش آزمایش میکنند، بعد در انسان پیاده میکنند، خیال میکنند انسان همان موش ناطق است! برای خیلی از اینها حل نشد که انسان جنبه ملکوتی هم دارد، این داروئی که میدهی، برای جان او خوب نیست. گفتند این شربتهایی که میدهند، سابقاً یک ۵ درصد شراب در آنها بود؛ این یک تیرگی شعور میآورد. آنها میبینند چه برای موش خوب است، همان را برای انسان تجویز میکنند. دیگر نمیدانند انسان حیوان ناطق نیست، انسان «حیّ متألّه» است. آزمایشگاه شان این است، طب شان این است، دارو سازی شان این است. اینچنین نیست که مسائل مشترک انسان و دام واقعاً برای انسان هم نافع باشد! هر داروئی که برای دام خوب است، برای انسان بد است.
اگر به اینها بگوئید: آقا! شما این که در آزمایشگاه حساب کردی، برای موش خوب بود، انسان هم همان است؟ انسان حیوانی است که حرف میزند؟! این دارو برای بدن او خوب است، برای جان او هم خوب است یا نه؟! مرحوم بوعلی در آن رسالۀ عهد این حرف ها را زده که «من تعهد کردم لب به شراب نزنم، ولو بیمار بشوم.» چون در روایات دارد: «لا شفاء فی الحرام» خدا در حرام شفا قرار نداده. این که در شربت ها قبلاً یک چند درصدی، کمتر و بیشتر شراب میریختند، بالأخره یک تیرگی شعور میآورد. از آزمایشگاه سئوال بکنیم، میگوید: بله، این برای موش خوب است. اگر برای موش خوب است، برای انسان هم خوب است؟! انسان همین بدن است یا یک روح ملکوتی هم دارد، یک غذای دیگر هم دارد، یک چیز دیگر هم باید باشد! آنها اصلاً نمیدانند انسان چیست!
برای آنکه شما طبیب باشید … باید مواظب باشید که انسان را با آزمایش موش نمیتوان درمان کرد زیرا انسان کرامتی دارد و حلال و حرام بر او مؤثر است و تاثیر داروی حلال و حرام بر او یکسان نیست پس برای معالجه او باید فکر دیگری کرد.
معرفت شناسی فلسفۀ الاهی، هم تجریدی و هم تجربی است؛ اما وقتی فلسفه از آن صبغۀ الاهی بیبهره شد و بر اساس «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَهً» (بقره/۵۵) معرفتشناسیاش فقط تجربی شد، محصول آن فلسفۀ الحادی است که رهاورد و بازده آن نیز متفاوت با رهاوردها و بازده فلسفۀ الاهی است؛ برای مثال، در فلسفۀ علم الحادی، تعمیم آزمایشهای طبی از موش به انسان، امری پیش پا افتاده است؛ زیرا از دیدگاه چنان فلسفهای انسان و موش هر دو حیوانند. با این تفاوت که انسان سخن میگوید و موش سخن نمیگوید؛ اما در حکمت متعالیه، افزون بر این که روح جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء است، اندیشه و انگیزه نیز چنین است. بر این اساس لا شفاء فی الحرام معنا میشود و الکلی که برای موش درمان است، دیگر برای انسان درمان نیست (هر چند حکمت متعالیه فرصت نیافته است که این معارف خود را توسعه دهد و علوم زیر مجموعهاش را تدوین کند.) این را فلسفۀ اسلامی برهانی میکند که همین نان کنار سفرۀ امروز اندیشه ناب چهل سال بعد است.
حصر معرفتشناسی در تنگنای حس و تجربه، آفتی درمانناپذیر در معرفتشناسی بوده و سبب افت بسیاری از علوم, از فراز دانش انسانی به فرود علم حیوانی خواهد بود. چون شناخت حسی, توان معرفت روح مجرد انسانی را ندارد و از قبول آن سرپیچی کرده، به نکول آن رو میآورد و هویت انسان را همانند دام، منحصر در اجزای مادی میداند که در تالار تشریح مشاهده میشود و چیزی را که با چشم مسلح یا بیسلاح دیده نشود، انکار میکند و از این جهت مرز مهم و تفاوت عمیق فن شریف طب و بیطاری (دامپزشکی) در هم میریزد.
زیرا انسان براساس معرفتشناسی حسی، فقط حیوانی است که سخن میگوید و همۀ اندیشههای علمی او نیز صبغۀ مادی دارد و با مردن میپوسد و هیچ مسئولیتی نسبت به عقیده، خلق، رفتار و گفتار خود بعد از مرگ ندارد و شخص ظالم همانند گرگ خونآشام بعد از مردن، معدوم محض خواهد بود و از تنزل علوم، ابایی نیست، همان طوری که از زمینگیر شدن و تحقیر «معلوم»، ابایی وجود ندارد.
دیدگاهتان را بنویسید